دل نوشته هاي شايد يكي مثل من

يه روزي بود...
يه روزي بود نميدونم شايد معمولي شايدم خاص شايد يه روز تلخ شايدم يه روز...
نميدونم...
نميدونم...
نميدونم...
يه شيشه كه پشتش همه چي در حال حركت ولي من ساكنم بدون حركت شايد حتي ديگه نفسم نميكشم...
پلك نميزنم آخه غروب و تو ...
آخه ديگه وقت غروب و غروب يا عاشقانست يا دلگير و الآن كه از پشت شيشه به اين غروب وسط يه كوير نگاه ميكنم ميبينم كه از اون غروباي دلگيره از اون غروباي بي تو و شايد غروبايي كه خودمم گم ميكنم توش ...
از اون غروبا كه به بيرون نگاه ميكنم ولي فقط يه سري خاطره رو پشت سر هم به ياد ميارم ...
به ياد ميارم با اين كه شايد همه چي تموم شده باشه شايد با همين سفر خيلي چيزا رو شكسته باشم ولي بازم به ياد ميارم تا يادم نره كه همه چي رو خودم شيكستم ...
نميدونم ...
نميدونم...
نميدونم...
شايد يه روزي بود يه روز معمولي شايدم يه روز خاص ولي اين و مطمىنم كه يه روز تلخ بود...

اين متن و وقتي نوشتم كه خودم تو قطار بودم 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 11 بهمن 1392برچسب:,ساعت 17:43 توسط سپيده|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->

 Design By : Pichak